مـــــــــــــرد است دیگر…
گاهی تند میشود گاهی عاشقانه میگوید..
مـــــــــــــرد است دیگر..
غرورش آسمان و دلش دریاست…
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد..
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده..
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبردارد و بالشش؟…
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد
باران...
میخورد بربام خانه
یادم آمد کربلا را
دشت پر شور و بلارا
گردش یک ظهرغمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ و نیزه هارا
با صدای گریه های کودکانه
وندرین صحرای سوزان
میدود طفلی سه ساله
پر ز ناله
دلشکسته
پای خسته
باز باران
قطره قطره
میچکد از چوب محمل
آخ باران . . .
کی بباری بر تن عطشان یاران
تر کنند از آن گلو را
آخ باران . . .
آخ باران . . .